ruin ویرانی، خرابی، نابودی، فروپاشی، ویرانه، خرابه، مخروبه، ویران کردن، خراب کردن، از بین بردن، فاسد کردن، ضایع کردن
rule قاعده، اصل، قانون، دستور، رسم، آیین، عرف، قدرت، نفوذ، خطکش، متر، شمشه، اندازهگیر، خط مستقیم، جکومت کردن، فرمان راندن، حکم صادر کردن، تسلط داشتن، غلبه کردن، خطکشی کردن
run دو، فرار، سواری، گردش، چرخ، گشت، دور، سفر، فاصله، مسافت، مسیر، راه، قدم پله، پهنای پله، طول پلکان، دویدن، فراز کردن، شتافتن، حرکت کردن (قطار، اتوبوس)، کار کردن، راه افتادن، (با ماشین) رفتن، اداره کردن، چرخاندن، برگزار کردن، ارایه کردن