word کلمه، واژه، لغت، حرف، گفتار، گفته، کلام، سخن، خبر، اطلاع، پیام، پیغام، دستور، فرمان، قول، وعده، عهد، گفتگو، به لفظ درآوردن، بیان کردن
work کار، عمل، امر، نتیجه کار، شغل، کاری، شغلی، محل کار، اثر، تألیف، کار کردن، شاغل بودن، مشغول به کار بودن، فعالیت کردن، تلاش کردن، اثر داشتن، مؤثر بودن، عمل کردن، کار کشیدن، به کار انداختن، بهرهبرداری کردن، موجب شدن، منجر شدن، عمل آوردن، نقش انداختن
working شاغل، دارای کار، مشغول به کار، مورد استفاده، (مربوط به) کار، کاری، شغلی، مؤثر، کارآمد، مقدماتی، کلی، عمومی، عملی، متحرک