در حال بارگذاری ...
  • اولین روز یک راننده تاکسی

    مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه.

    راننده جیغ زد و کنترل ماشین رو از دست داد. نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس.

    از جدول کنار خیابون رفت بالا و نزدیک بود که چپ کنه. اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد.

    برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد. سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!"

    مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه"

    راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست. امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم. آخه من 25 سال راننده‌ی ماشین حمل جنازه بودم" !!!


    | شناسه مطلب: 28433




    داستان



    نظرات کاربران