در حال بارگذاری ...

بلیطی با نام اشتباه

وقت زیادی به حرکت قطار باقی نمانده بود. مرد میانسال و قوی هیکل ، در حالی که ساک بزرگی را به روی زمین می کشید مقابل باجه کنترل بلیط ایستاد و ...

وقت زیادی به حرکت قطار باقی نمانده بود. مرد میانسال و قوی هیکل ، در حالی که ساک بزرگی را به روی زمین می کشید مقابل باجه کنترل بلیط ایستاد و در همان لحظه به عقب برگشت و امتداد نگاهش را به جایی دوخت که زنی نسبتا سیه چرده با پوششی از نوع زن های جنوب و چادر عربی با بقچه بزرگی که در دست داشت ، نفس زنان به سوی او می آمد.

 

هر دو در صف نه چندان بلندی منتظر ورود به گیت مسافری مقابل باجه ایستادند تا نوبتشان فرا برسد. بعد از گذشتن لحظاتی وقتی مقابل باجه رسیدند مرد از داخل جیب کتش دو عدد بلیط و شناسنامه های نسبتا کهنه ای را بیرون آورد و به متصدی کنترل بلیط که زن لاغر اندام و ریز نقشی بود تحویل داد. مامور کنترل با دقت نگاهش را از روی بلیط به روی شناسنامه ها چرخاند. بعد از چند لحظه مکث رو به مرد کرد و گفت : "این خانومته؟"  مرد با لهجه شیرین وغلیظ جنوبی گفت : "ها ...زنومه !" 

 

متصدی بلیط گفت : "اسمش توی بلیط با شناسنامه نمی خونه ! ، بلیط رو از کجا خریدی ؟"  مرد با همون لهجه جواب داد : "از کجا خریدم ؟  از آجانس!"  متصدی کنترل گفت : "اینجا نوشته زیبا ، اما تو شناسنامه اش نوشته فریبا!" مرد در این لحظه یه نگاهی به زن که با حالتی مستاصل و صورتی عرق کرده ، نظاره گر گفتگوی شوهرش با مسئول کنترل بلیط بود ، انداخت  و گفت : "حالا که تو این سن و سال ، این خانوم نه زیبان نه فریبا ! یه کدومشو قبول کن و بلیط مارو مُهر بزن ، بریم!"

 

متصدی بلیط در حالی که خنده معنا داری می کرد، مُهر را بر روی بلیط ها زد و به دست مرد داد. لحظاتی بعد هر دو در هجوم مسافرانی که با شتاب به سوی سکوی حرکت قطار می‌رفتند ، گم شدند.

 

 
 
 


| شناسه مطلب: 27217

نام منبع: ریلنوشت



داستان



نظرات کاربران