مردی که همه چیزش را فدای حفظ فرودگاه کرد

"عاشق که باشی ، رفتن نمی دانی ... می مانی ..." سال ها بود که این چند جمله ؛ در احساسی ترین لحظات ، دست دلم را می گرفت تا بگذرانم ساعت ها و دقیقه های سخت را و شنیدیم وقتی روایت واقعی یکی از مردان پرتلاش فرودگاه خرم آباد را ، بی اختیار این چند جمله را بار دیگر زیر لب زمزمه کرد و بعد از سال ها ، به عمق معنای آن پی بردم .
نوروز ۱۳۹۸ با همه نوروزهایی که در این ۴۷ سال دیده بودم ، فرق داشت . اصلا رنگ و بوی دیگری داشت . نمی دانم خوب بود یا بد ، اما هرچه بود ؛ فرق داشت . می گویند زبیاترین و احساسی ترین تصویری که می شود از یک انسان گرفت ، هنگامی است که لبانش می خندد و چشمانش می گرید . شاید مثل حال پدری که فرزندش هنگام تولد ، مرده به دنیا آمده است اما باز هم می خواهد به همسرش در آن لحظات حساس لبخند بزند . من تجربه اش را دارم و بارها فهمیده ام که مردان و زنان بسیاری از کشورم تجربه چنین اشک و لبخندی را دارند . یکی از این انسانها که حتما چنین لحظاتی را تجربه کرده است ، حمید شاه کرمی نام دارد ، مردی که سیل خرم آباد با آن هیبت و وحشت را می دید ، اما لحظه ای محل کارش را در فرودگاه ترک نکرد و اگرچه نگران پدر و مادرش در یکی از روستاهای گرفتار سیل بود ، اما ایستاد ؛ مرد و مردانه و در کنار سایر همکارانش به خدمت رسانی به فرودگاه و نیروهای امدادرسان ادامه داد . تا این لحظه، یعنی صبح نوزدهم فروردین ماه ۱۳۹۸ هم او هنوز والدینش را ندیده است چون فقط چند ساعت ، آن هم به زور همکارانش استراحت کرده است. حمید معنای واقعی این جملات است : "عاشق که باشی ، رفتن نمی دانی ... می مانی ..."
سید جواد شفیعی ، کنترلر مرکز مراقبت پرواز و رابط خبری روابط عمومی ستاد ، واسطه شد تا از روایت واقعی حمید شاه کرمی ، مدیر ایمنی فرودگاه خرم آباد و نماینده دفتر مقررات فرودگاهی ، مدیریت بحران و پدافند غیرعامل در فرودگاه خرم آباد ، با خبر شوم . از شما هم دعوت می کنم تا گفتگوی صمیمانه مرا با حمید شاه کرمی بخوانید :
فرودگاه و مردم خرم آباد نوروز امسال ، روزهای سختی را پشت سر گذاشتند . تو از چه زمانی در فرودگاه بودی ؟ برایم تعریف کن .
من از پنجم فروردین که سیل برای نخستین بار آمد ، در فرودگاه بودم و تا یازدهم فروردین بدون استراحت و تعطیلی همراه با سایر همکارانم به ویژه دکتر نظری ، رئیس اداره عملیات هوانوردی فرودگاه ، کار کردیم .
یعنی علاوه بر شیفت های کار خودت ، بازهم در فرودگاه ماندی ؟
بله ، چون نیاز بود .
دوازدهم فروردین ماه که سیل اصلی از راه رسید ، وضعیت چطور بود ؟
آن روز وضعیت "روستاهای پایین دست" واقعا فاجعه بار بود . درباره کار خودمان هم باید بگویم که تا پیش از ۱۲ فروردین که بالگردها بیایند و ماموران کمکی را از تهران و اراک به خرم آباد بیاورند ، دست تنها بودیم و کارها خیلی زیاد بود .
یعنی شما یکسره در فرودگاه ماندی و حتی استراحت هم نکردی ؟
بله ، چون کار خیلی زیاد بود و من هم نگران مردم بودم و هم نگران وضعیت فرودگاه که باید عملیاتی می ماند . تازه ، دیروز (هجدهم فروردین) همکارانم به زور و به قولی ، با لگد مرا از محل کار بیرون انداختند و برای پنج شش ساعت استراحت کردم ! پانزدهم و شانزدهم هم در محل کارم حاضر بودم .
به هر حال شما متاهل هستید و حق داشتید نگران خانواده تان باشید .
خانواده ام ، یعنی همسرم و پسر شش ساله ام "اهورا" در شهر خرم آباد بودند و می دانستم جایشان امن است ، اما پدر و ماردم در روستای "دُم رود" شهر معمولان ، دچار سیل شده بودند و اصلا وضعیت خوبی نداشتند .
خیلی موضوع قابل پذیرشی بود اگر لااقل یک شیفت را تعطیل می کردی تا به وضعیت پدر و مادرت رسیدگی کنی . آنها می توانستند از پس کارهایشان برآیند ؟
اتفاقا زانوهای پدرم مشکل دارد و به همین دلیل حتی نتوانسته بود از کمک هایی که بالگردها برای مردم روستا می فرستادند ، نصیبی ببرد چون به هر حال ، جوانترها این طور مواقع ، زودتر عمل می کنند . یک بار هم تلفنی از من خواست تا برایش یک چادر بفرستم که به علت مشغله کاری نتوانستم این کار را هم برایش انجام دهم .
قبول ، اما انتظار یک پدر از فرزند این است که در چنین مواقعی به کمکش بیاید . چه شد که پا روی دلت گذاشتی و در فرودگاه ماندی ؟
اول اینکه پدرم موقعیت مرا درک می کند ، چون من بارها با او درباره وضعیت کاری خودم صحبت کرده بودم . دوم هم اینکه وقتی برادارنم از ساوه و تهران به کمک او آمدند ، قدری دلم آرام شد ، اما نمی توانم این موضوع را پنهان کنم که دلم پیش آنها بود ، چون در برخی از روستاها آب تا سقف خانه ها را گرفته و همه چیز نابود شده بود . اما چه کار می توانستم انجام دهم . باید در فرودگاه می ماندم .
همسر و فرزندت چطور ؟ آنها نیز تو و کار تو را درک می کردند ؟
همسرم نیز با کار من کاملا آشناست و هنگامی که در بوشهر هفت سال کنترلر و سه سال رئیس اداره مراقبت پرواز بودم ، از وضعیت کاری من باخبر بود ، اما پسر شش ساله ام هر شب به علت نبودن من در خانه ، با گریه می خوابید . همسرم چون وضعیت را می دانست ، حتی به من تلفن هم نمی زد چون می دانست که نمی توانم جواب بدهم .
پس هم کار می کردی و هم نگران بودی ؟
صد درصد ، به شکلی که همکارانم می گفتند دیگر به گوشی تلفنم نگاه نکنم چون خبرها ، عکس ها و فیلم های موجود در شبکه های اجتماعی را می دیدم و بر نگرانی ام افزوده می شد ، مخصوصا به خاطر وضعیت روستای والدینم . البته نگران همه مردم بود چون من سال ها بین آنها زندگی کرده ام و می دانستم اکنون که سیل آمده است ، چه وضعیتی دارند . آنها بجز این که آب و برق و... نداشتند ، حتی از نظر غذای روزانه هم در مضیقه بودند .
وضعیت فرودگاه چطور بود؟
تا وقتی نیروهای کمکی نرسیده بوند ، دست تنها بودیم ، طوری که خود من یک روز از صبح به مدت ۱۴ ساعت سرپا بودم و وقتی بالگردها ، نیروهای کمکی را آوردند ، به یکی از همکاران گفتم که حالا باید قدری دراز بکشیم و پاهایمان را بالا نگه داریم تا خون به بدنمان برسد ! البته همه همکارانم در فرودگاه در آن روزها سنگ تمام گذاشتند . در دو روز اول حدود ۲۲۰ بالگرد در فرودگاه در حال نشست و برخاست بود . خوشبختانه تجربه کاری من در بوشهر ، در این روزهای حساس حسابی به دردم خورد . من تا پیش از این ، سیل را از نزدیک ندیده بودم . واقعا وحشتناک بود . یک روستا را کاملا آب برده بود . دور فرودگاه را آب گرفته بود . مدیرعامل شرکت هم گفته بودند که فرودگاه باید عملیاتی باشد . در ادامه ، به دلیل اینکه سیل وارد روستاها و شهر نشود ، مجبور شدیم دیوار فرودگاه را خراب و آب را به درون فرودگاه هدایت کنیم. البته کار بسیار هدایت شده صورت گرفت . هنگامی که سیل اصلی از راه رسید و فرودگاه و حتی سطوح پروازی را گرفت، حال من، مثل حال کسی بود که عزیزی را از دست می داد. ساعت 12 ظهر سیل وارد فرودگاه شد و ما از ساعت ۲ که تجهیزات را از استانداری گرفتیم ، مشغول کار شدیم و ساعت ۱۰ صبح باند فرودگاه را عملیاتی کردیم و تحویل دادیم ؛ به شکلی که وقتی دکتر جهانگیری ، معاون اول محترم رئیس جمهوری خواست با هواپیما فرودگاه را ترک کند ، از ما تشکر کرد و گفت که واقعا انتظار نداشت به این سرعت فرودگاه آماده شود . مدیرعامل محترم شرکت نیز از همکاران فرودگاه تشکر کردند که مایه افتخار است .
هنوز هم والدینت را ندیده ای؟
نه متاسفانه چون هنوز کار در فرودگاه زیاد است .